لیلا را آوردند به اتاق کوچکی که تنها یک میز چوبی و دو صندلی داشت ؛ با دیوارهایی بدون هیچ چیزی بر روی آن ها. به محض ورود به اتاق حس کرد در معرض دید بیشتری قرار گرفته. دستانش یخ کرد. چقدر این محیط برایش غریبه بود.

افسر نگهبان جلوی در ایستاده بود و بازپرس پرونده هم کمی بعد داخل شد و روی صندلی مقابل لیلا  نشست. لیلا از ترس و شرم نگاهش را ید. بازپرس، پوشه آبی رنگی را باز کرد و نگاهی به برگه های داخلش انداخت و شروع به صحبت کرد.

-خب لطفا شروع کنید. از اولش توضیح بدید. این که آقای ستوده رو دقیقاً از کی می شناسید و به چه شکلی باهاشون آشنا شدید؟

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها